عشق جدید


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام خوش اومدین به دل تنهای من امیدوارم لحظات خوب و خوشی داشته باشید نظر فراموش نشه خوش و پیروز باشید راستی تبادل لینکم کنید بعد پیام بدین منم شمارو لینک کنم

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دل تنها و آدرس dellonly.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 68
:: کل نظرات : 139

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 35
:: باردید دیروز : 21
:: بازدید هفته : 198
:: بازدید ماه : 198
:: بازدید سال : 1100
:: بازدید کلی : 12256

RSS

Powered By
loxblog.Com

عشق جدید
شنبه 28 تير 1393 ساعت 13:46 | بازدید : 889 | نوشته ‌شده به دست دل تنها | ( نظرات )

 ولی زود به خودش اومد و انگشت شو گذاشت روي دكمه خاموشي وبا تمام زورش فشار داد وكامپيوتر رو خاموش کرد.شب از شدت هيجان نتونست بخوابه.شده بود مثل روزي كه براي اولين بار با سام اشنا شده بود.تينا نمي دونست بايد چكار كنه از يه طرف سام وجود داشت كه تينا رو دوست داشت.واز طرف ديگر از دست دادن حمید واسش کار احمقانه ای بود فردا صبح وقتي تينا داشت به مدرسه مي رفت مثل هر روز سام رو جلوي در خانه اشان ديد تازه يادش افتاد كه بايد جواب نامه سام رو ميداد. ولي ديگه براش مهم نبود. بي اعتنا از كنارش رد شد.بر عكس روزهاي گذشته سلام هم نداد سام پشت سرش راه افتاد ولي تينا جوابشو نداد وراه مدرسه رو در پيش گرفت ورفت.سام از اين كار تينا در شگفت ماند ولي باخودش گفت حتما حوصله نداشته.

اون روز تينا تو مدرسه ساعتها با خودش كلنجار رفت تا بلاخره تصميمش رو گرفت.وقتي زنگ مدرسه خورد يك راست از مدرسه رفت خونه وزود لباساشو عوض كرد و رفت سر كامپيوتر حمید هم منتظرش بود.حمید از تينا پرسيد:

-ديروز ناراحتت كردم

-نه

-پس چرا بي خداحافظي رفتي

-كار داشتم

-درباره پيشنهادم فكر كردي

-اره

-جوابت چيه

تينا كمي مكث كرد وبعد تايپ كرد:

-باشه

بعد از اون بله كار زندگي ي تينا و حمید شده بود چت كردن باهم. بر عكس سام كه چشماش سياه بود چشمان حمید آبي بود و وقتي چشماي حمید رو از وبكم مي ديد نگاه حمید به عمق دل تينا نفوذ ميكرد. اونها برعكس گذشته بيشتر حرفهاي عاشقانه مي زدند. از اينده مي گفتند از روزهاي خوشي كه در پيش رو داشتند. حمید به تينا گفت برات یه زندگي مي سازم كه همه حسرتشو بخورند تو رو خوشبخترين دختر روي زمين مي كنم.اين حرفها تينا رو بيشتر ديوانه وعاشق مي كرد.

همه چيز مرتب بود جز دو چيز كه تينا رو مي آزرد يكيش دوري حمیدبود. وديگريش وجود سام.مشكل اول خيلي زود حل شد حمید كه در مشهد زندگي مي كرد از دانشگاه تهران قبول شده بود تينا وقتي اين خبر رو شنيد از خوشحالي در پوست خودش نمي گنجيد.دومين مشكل رو هم تصميم گرفت كه فردا حل كنه.

فردا صبح وقتي تينا ميخواست بره مدرسه رفت كنار سام كه مثل روزهاي گذشته سر كوچه ايستاده بود و به سام گفت بعد از مدرسه زنگ بزن كارت دارم.بيچاره سام چه فكرها كه نكرد درونش عروسي بود بعد از مدتها مي تونست صداي عشقش رو بشنوه ولي بعد از مدرسه وقتي سام با تينا تماس گرفت دنيا رو سرش خراب شد.تينا گفت ما ديگه بايد از هم جدا بشيم من يكي ديگه رو دوست دارم.

بعد از اون روز تينا ديگه سام رو نديد دوستاش مي گفتند رفته جنوب كار كنه. دلش براي سام مي سوخت چون سام دانشگاه قبول شده بود و بخاطر تینا دانشگاهشو که تهران بود ول کرد.

يك روز باراني تينا كنار پنچره ايستاده بود وداشت به بيرون نگته مي كرد.قرار بود يك ساعت ديگه با حمید چت كنه.بلاخره يه ساعت گذشت و وارد محيط چت شد.تينا وارد چت شده، نشده خبري رو از حمید شنيد كه تينا رو از جا كند. فرار بود بك هفته ديگه حمید بياد تهران تا نام نويسي كنه.حمیدو تينا قرار گذاشتند در يه پارك نزديك خونه تينا همديگرو ببينند حمید گفت تو تا حالا منو از نزديك نديدي براي اينكه منو بشناسي يه دست لباس سياه مي پوشم ويه گل رز هم تو دستم مي گيرم.

اون يك هفته براي تينا مثل هفت سال بود هر روز در خواب حمید رو مي ديد كه با لباسهاي سياه ويه گل رز در دستش به تينا نزديك ميشد.اين يك هفته جانكاه تمام شد. شوق ديدن چشمان ابي حمید تينا رو از خود بي خود كرده بود.

روز موعود رسيد تينا بهترين لباسهاي رو كه داشت پوشيد وارايش كرد. مي خواست پيش حمید بي عيب جلوه كنه. نيم ساعت به قرار مانده بود. تينا به پاركي كه قرار بود حمید بياد رفت.مدتي منتظر ماند بعد از گذشت دقايقي ديدش یکی با لباس سياه و گل رز تو دستش.درست مثل خوابي كه ديده بود حمید از دور داشت بهش نزديك ميشد. روزهاي هجران داشت تموم ميشد. تينا بي تاب بود با خودش گفت اگه حمید منو اينطور هول ببينه بعدا مسخرم ميكنه. تينا چشماشو بست تا آروم بشه وقتي چشماشو باز كر خشكش زد سام جلوي چشماش بود با لباس سياه ويه گل رز تو دستش.تینا باورش نمی شد که پسری که باهاش چت می کرد همون سام باشه. باچشمهای پر از التماس زل زد به سام ولی سام پوزخندی زد وگل رز رو انداخت تو جوی آب و از اونجا دور شد.

اه ای دل بیچاره من دنیا رو با آدماش شناختی یا نه اینم داستانی که تقدیمش کردم به یه غریبه.....

نظرات زیباتونو به یادگار باقی بذارین....



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
محمد و مونا در تاریخ : 1393/5/15/3 - - گفته است :
دست هایت بامن
چشم هایت در خیابان
دلت...
وای دلت...
این یکی را نمیخواهم بدانم
****اپم****

<-CommentGAvator->
محمد و مونا در تاریخ : 1393/5/7/2 - - گفته است :
قشنگ بود مثل همیشه عیدت مبارک اگر روزه هم گرفتی قبول باشه

<-CommentGAvator->
محمد و مونا در تاریخ : 1393/5/6/1 - - گفته است :

فریاد ها مرده اند

سکوت جاریست...

تنهایی حاکم سرزمین بی کسیست

میگویند خدا تنهاست

من که خدا نیستم

چرا تنهایم ...
*آپم عکس محمدو گذاشتم اگر دوس داشتی بیا ببین*

<-CommentGAvator->
محمد و مونا در تاریخ : 1393/5/4/6 - - گفته است :
مــــــامــــــان!!!

لحافه من آبی بود چرا رنگش سفـــید شده؟؟؟

بالشتم از پنبــــه بود چرا مثل سنگ شده!!!

بابایی تو که میدونستی از تاریکی میترســم, چرا لامپ روشن نکردی؟؟؟

مگه داره بارون میاد!!!اخه همه جا بو خـــاک میده......

من که دیروز حموم بودم, چرا منو شستن!!!

عشـــقم چرا گریه میکنـــــی؟؟؟آروم باش

مگه زنده بودم ارزشمو فهمیدی؟!؟!؟!؟!؟!....
* آپم*

<-CommentGAvator->
ghazal در تاریخ : 1393/4/28/6 - - گفته است :
سلام وبتون قشنگه به من هم سر بزنید و نظر بدید اگر هم دوس داشتید بلینکیم خبرم کنید.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: